معنی شهر خیالی شرق

حل جدول

شهر خیالی شرق

جابلقا


شهر خیالی مشرق

جابلسا

جابلقا


شهر خیالی مغرب

جابلسا

جابُلسا

فرهنگ فارسی هوشیار

خیالی

پنداری گذرا (صفت) منسوب به خیال از روی خیال: امر خیالی، تصوری وهمی موهوم، نا پایدار.

فارسی به عربی

خیالی

خیال، خیالی، رائع، رومانسی، صوره، غریب، غیر واقعی، ملخص، من بنات افکار


شرق

شرق، مشرق

عربی به فارسی

خیالی

خیالی , پر اوهام , ساختگی , افسانه ای , جعلی , موهوم , انگاشتی , پنداری , وهمی , خیال , تصوری


شرق

خاور مشرق , شرق , خاورگرایی , بسوی خاور رفتن

لغت نامه دهخدا

شرق شرق

شرق شرق.[ش َ رَ ش َ رَ / ش َ ش َ] (اِ صوت مرکب) نام آواز زدن سیلی های سخت پیاپی. نام آواز کوفتن در بسختی و پیاپی. (یادداشت مؤلف). رجوع به شَرَق و شرغ شرغ شود.


خیالی

خیالی. [خ َ] (اِخ) احمدبن موسی بن شمس الدین شهیربه خیالی از عالمان و زاهدان بود که مبانی علوم را بنزد پدر آموخت وسپس به حوزه ٔ مولانا خضر بیک در بروسا درآمد بعد قصد حج کرد و عازم مکه شد. سلطان محمدخان چون او را راهی حج دید به دستیار و معید او دستور داد که تدریس او را ادامه دهد تا او از سفر حج باز گردد و درس او تعطیل نشود. خیالی بهنگام بازگشت دوباره بدرس دادن پرداخت ولی دیگر عمری نکرد و بعد از دو سالی درگذشت. او راست: 1- حاشیه ای بر شرح السعد بر عقائد نسفیه که چندین بار بچاپ رسیده است. 2- شرحی بر قصیده ٔ نونیه ٔ خضربیک که معلوم نیست بچاپ رسیده است یا نه. (از معجم المطبوعات).

خیالی. [خ َ / خیا] (ص نسبی) وهمی. تصوری. || ناپایدار. (ناظم الاطباء). || آنکه اسیر خیالات واهی خویش است. آنکه در عقب خیالهای باطل خود است. || در نزد ارباب بیان و بلاغت عبارت است از صورتی است که در خیال مرتسم میشود و از طریق حواس حاصل میشود و گاه بر معدومی که قوه متخیله از امور محسوس ترکیب می کند نیز اطلاق میشود و از آنجا که متخیله از امور محسوس صور خیالی را ترکیب می کند صور وهمی از تعریف صور خیالی خارج میشوند چه صور وهمی صوریند که صرفاً اختراع قوه ٔ متخیله اند بر سبیل محسوسات و بر این معنی است استعمال آن در باب تشبیه چون این بیت:
کان محمرالشقیق اذا تصوب اوتصعد
اعلام یاقوت نشرن علی رماح من زبرجد.
در اینجا علمهای یاقوت واقع بر نیزه های زبرجد امور حسیه نیستند زیرا امور حسیه آن اموریند که بنزد مدرک در دنیای خارج موجودند بل صور خیالیند که ماده ٔ آنها به تنهایی در دنیای بیرون است و قوه ٔ متخیله فقط بترکیب این صور پرداخته است. (از کشاف اصطلاحات فنون).


شرق

شرق. [ش ِ] (ع اِ) بیغوله ٔ دهن. (دهار).

شرق. [ش َ رَ] (ع اِ) آفتاب. گویند: طلع الشرق. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || گاهی اطلاق می شود بر جهتی که خورشید از آن برآید. (از اقرب الموارد). شَرق. رجوع به شرق شود.

معادل ابجد

شهر خیالی شرق

1756

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری